.:Milkaan:.

میلکان به معنای داشته، دارایی می باشد

.:Milkaan:.

میلکان به معنای داشته، دارایی می باشد

کاش

کاش یکی بیاد که با خودش همه ی خوبی ها رو بیاره.

حال دل و روح و روانت رو خوب کنه.

یکی که حتی اگر توی کفن باشی و رو به گور ببرنت، با دیدنش زنده بشی.

ولی کو؟

راه فراری نیست...

سالهاست تو رو درون خودم حس میکنم. 

با تک تک یاخته های بدنم تو رو حس میکنم.

انتخاب من نبودی. دست خودم نبود که تو رو داشته باشم.

مثل چی به من چسبیدی. منو رها نکردی.

باعث شدی بهترین روزها و ساعت های زندگیم به کابوس تبدیل بشن.

باعث شدی درد و رنج رو با همه ی وجودم تجربه کنم. مرگ رو تجربه کنم. همچنین مرگ رو با همه ی وجودم درخواست کنم.

زندگی سخت بود تو سخت ترش کردی. بدبخت بودم بدبخت ترم کردی.

چه شب ها نگذاشتی تا صبح بخوابم. گریه کردم. زجرم دادی. افسردگی و خودکشی و تنفر رو به من هدیه دادی.

احساسم رو مسخره کردن به لجن کشیدن. بهم تجاوز کردن. به بدنم و به روح و روانم.

شدم بره ای میان گله ی گرگ ها. شدم یه تیکه گوشت برای این جماعت خونخوار و درنده.

این رنگین کمان واسه من هیچ رنگی نداشت و هیچ راه فراری هم ندارم...

سرود آفرینش

در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم
با همه نامهربانان مهربانی کردم
همدلی هم آشیانی هم زبانی کردم.
بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست
آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست
هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست.
من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام
نه شکایت از دو رنگی های یاران کرده ام
گرچه شکوه بر زبانم می فشارد استخوانم.
من که با این برگ ریزان روز و شب سر کرده ام
صد گل امید را در سینه پرپر کرده ام
دست تقدیر این زمانم کرده همرنگ خزانم.
پشت سر پل ها شکسته پیش رو نقش سرابی
هوشیار افتاده مستی در خرابات خرابی.
مهربانی کیمیا شد مردمی دیریست مرده
سرفرازی را چه داند، سر به زیری سرسپرده.
میروم دلمردگی ها را ز سر بیرون کنم گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم.
بر کلام ناهماهنگ جدایی خط کشم در سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم.
در دو روز عمر خود بسیار هرمان دیده ام بس ملامت ها کز این نامردمان بشنیده ام
سر دهد در گوش جانم موی همرنگ شبانم.
من که عمر رفته بر خاکستر غم چیده ام زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیده ام
گر بمانم یا نمانم بنده ی پیرِ زمانم.

خوبم

خوبم،
شبیه گلدانی که در کنار پنجره ی یک خرابه به گل های سرخ باغ خیره شده ‌است.
خوبم،
شبیه کشتی متروکه ای در خشکی که می داند دیگر به آب نمی افتد.
خوبم،
شبیه گرامافونی که در کنج خانه سال هاست سکوت کرده است.

14001010 آدینه

گاهی حاضری عزراییل رو ملاقات کرده و اون رو در آغوش بکشی ولی روی نحس کسی رو نبینی.
گاهی اون قدر از کسی متنفر هستی که آبِ کل اقیانوس های عالم هم نمیتونه تنفرت رو بشوره ببره.
گاهی اون قدر مشتاق مرگ هستی و برات جذاب جلوه میکنه که زندگی نه.

باز هم چرا؟

چرا کاری میکنید پس از اینکه ازتون متنفر شدم، شب از درد معده تا صبح به خودم پیچ و تاب بخورم و زمین و زمان رو نفرین کنم؟

؟

چرا بعضیا کاری میکنن ازشون متنفر شیم؟

حتی اگر اون یک نفر، یکی از اعضای خونواده ما باشه!

اینطور شدم

یه مرحله از زندگی هم وجود داره که بهش میگن "بی تفاوتی ناشی از صبر بیش از حد" که دیگه مثل گذشته برای نبودن ها بی قراری نمیکنی و قبول کردی کاری از دستت برنمیاد.

فکر کردم کرونا گرفتم

شاید دو هفته ای هست که حالم بده (فکر کنم کمی کمتر از دو هفته).

ولی معده دردم بیشتر از دو هفته هست که ادامه داره. معده دردم شده شبانه روزی. چند روزی که کم شده بود ولی امشب بازم بدتر شد.

چند شب پیش اصلاً نتونستم بخوابم بس که احساس خفگی میکردم. همین که دراز میکشیدم میگفتم الانه که خفه شم.

با خودم گفتم کرونا گرفتم! ولی چه کرونایی که هیچ نشونه ی دیگه ای نداره؟

نه سرفه ای نه تبی، نه چیزی. البته دو شب پشت سر هم کف پام طوری داغ میشد که نمیتونستم بخوابم. ولی تب نبود.

حالا هم گلو درد دارم. البته نه اونطوری که اذیت کننده باشه و فقط احساس درد در گلو میکنم.

وقتی نفس میکشم، زیر دنده هام انگار چیزی میچسبه به هم و بعد که نفس رو میدم بیرون انگار از هم باز میشه.

تپش قلب هم احساس میکنم دارم.

اینکه چی هست، من نمیدونم.

زیاد هم به خودم میرسم. هم لیموترش میخورم. هم میوه های دیگه. شب ها هم لیموترش و آب ولرم و عسل میخورم. هر شب هم آب نمک غرغره میکنم.

دوباره

پس از سال ها و پس از روی دادن یک سری اتفاقات که منجر به بستن وبلاگم شد (خودم بستمش)، دوباره برگشتم اینجا.

البته نه اینکه همیشه اینجا بنویسم. بلکه گاهی اینجا خواهم نوشت.

سرعت باز شدن بلاگ اسکای خیلی خوب هست و حتی با فـیــلــرشــکــن هم سرعت بالایی داره و این یک مزیت هست.

فقط نمیدونم چرا هیچ عکسی رو تو سایت پیکوفایل نمیتونم آپلود کنم!