ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
با هر کسی دروغ گفته باشم یا بگم به خودم نمیتونم دروغ بگم یا اینجا دروغ بنویسم.
سیاست این وبلاگ یا وبلاگ هایی که داشتم از پایه این بود که نظرات رو بسته و فقط برای خودم و دلم بنویسم.
حقیقتش هیچ جوره دیگه نمیتونم این زندگی رو ادامه بدم. دیگه نمیتونم این بار سنگین رو به دوش بکشم.
دیگه خسته شدم. از خودم از زندگی از این احساس و از این نفس کشیدن های بیهوده. از این حجم از تنفر.
من حتی خودم رو هم دوست ندارم. از خودم بدم میاد. از خانواده م بدم میاد. از پدر، مادر، برادر و خواهرهام بدم میاد کلاً از هر موجود دو پایی بدم میاد.
ترجیح میدم توسط درنده ترین حیوان تیکه پاره بشم ولی چشمم تو چشم هیچ آدمی نیفته.
از هر چیزی که من رو به زندگی ربط بده بدم میاد و حالم بهم میخوره.
دیگه این قدر این کلاف سردرگم رو زیر و رو کردم که بندهای اون به دور دست و پام پیچیده و قدرت هر تکان خوردنی رو ازم گرفته.
هر کسی هم اومد چیزی گفت و رفت و هیچ کس نفهمید و درک نکرد داره چه بلایی سرت میاد.
دردت رو نمیفهمن هیچ، بلکه بهت میخندن.
آخه کسی که داره تو آتیش میسوزه چطور میتونه درد سوختنش رو به کسی که اصلاً نمیدونه آتیش چیه بفهمونه؟
کسی که همیشه حالش خوب بوده چطور میتونه افسردگی و حس خودکشی رو بفهمه؟
کسی که هیچ یک از اتفاق هایی که واست افتاده رو تجربه نکرده چه میدونه سالها خونه نشستن و ترس از مردم و بیرون رفتن از خونه با هزار ترس و لرز یعنی چی؟
اون چه میدونه از سایه ی خودت یا حتی صدای پای خودت در یک کوچه ی خلوت ترسیدن یعنی چی؟
اون چه میدونه خلاف جریان آب بودن و شنا کردن یعنی چی؟
اون چه میدونه بره بودن در میان هزاران گرگ یعنی چی؟
اون چه میدونه عاشق مرگ بودن و هر شبانه روز هزاران بار درخواست مرگ کردن یعنی چی؟
اون چه میدونه زندگیت و همه ی هست و نیستت شده نصف یه پارکینگ با سقف کوتاه پر از آت و آشغال که حتی اونجا هم آرامش روحی روانی نداری.
اون چه میدونه که شب یازده دوازده خوابیدن و روز بعد سه و چهار عصر بیدار شدن بی اینکه صبحانه یا نهار خورده باشی یعنی چی.
همش به اون جایی که برای خودکشی در نظر گرفتم فکر میکنم. دیشب تا ساعت ها پس از اینکه دراز کشیدم بهش فکر کردم.
یک روزی باید رها شد.
هیچ اشکالی نداره، خیلی هم عالی

آخه کمی از چیزهای خصوصیم توش نوشتم که دوست ندارم دیگران ببینن.با سپاس از شما.
امیدوارم حال همه مون خوب بشه و روزی برسه به این روزها و شب ها بخندیم.
ای مرگ همتی که دل دردمند من
دیگر به هیچ روی مداوا نمی شود
آتـــــش بگیر تا که ببینی چه می کشم
احساس سوختن به تماشا نمی شود
هنوز برنگشتی از سفر
یا بلایی سر خودت اوردی
من فکر میکنم بهتره پیش یک درمانگر بری و کمک بخواهی. خودکشی راه حل نیست. به شماره ۱۴۸۰ صدای مشاور زنگ بزن یا به خط ۱۲۳ یا حتی ۱۱۵. شاید مسائلی که الان برات خیلی لاینحل هستن ده سال بعد حل شده باشن نمیخواهی به خود ده سال بعدت فرصت بودن بدی؟
ده سال دیگه؟ اون وقت دیگه خیلی پیر شدم.
شما باهوشید؟
کوچک ترین بدی رو یادتون نمیره؟
منم این مشکل رو دارم!
من کینه جو هستم.اینطور نبودم.اینقدر در حقم بدی شد که اینطور شدم.کسی در حقم بدی بکنه هرگز هیچ گاه از ذهنم بیرون نمیره هیچجوره.
سلام دوباره
من خودم خیلی سعی کردم ببخشم و کینه ها رو از دلم پاک کنم اما هر بار بخشیدم بعد دیدم کامل از دلم محو نشده انگار که بخشش هم مرتبه داره کینه ها رو گریه کردم تا پاک بشه از قلبم ولی بازم جاش هست فقط دیگه اذیتم نمی کنه چون این فکرای انتقام جویی یا سرزنش کردن دیگران در ذهنمون فقط دنیا رو تیره واسه خودمون می کنه
دنیا خودش جوابشون رو میده شاید ما متوجه نشیم شاید خودشون نفهمند از کجا بدبیاری میارند اما بالاخره دنیا انتقام میگیره
ما وقتمون رو می گذاریم روی خودمون به جای جنگیدن باطل مگه چقدر اترژی داریم؟! مگه چقدر وقت داریم؟!
یه کم کلیپ های انگیزشی ببینید تا انرژی بگیرید من چند تا دارم روی آپارات
چگونه خلاف رود شنا کردن انتخاب شما نبوده؟ مگر میشه؟ انرژی زیاد و روحیه ی جنگندگی می خواد که اگه انتخاب خودت نباشه وسط راه وا میدی!؟
خیلی وقته وا دادم.
سلام و درود

امروز من یاد گذشته ها و آدم ها و دوستایی که در حقم دشمنی کردن افتادم اعصابم بهم ریخت
نمی دونم شب ها تو خواب چی میشه بعضی روزا خیلی خوبی بعضی روزا این طور خشمگینی
شما هم این طورید؟
من سعی می کنم روزایی که این طورم فکر نکنم نقاشی بکشم یا یه کاری کنم خشمم تخلیه بشه
درود.
من میگم ازشون انتقام بگیرم. بلایی که سرم آوردن سرشون بیارم.
سلام و درود
از یه نظرهایی خیلی شبیه هم هستیم البته من گذروندم و رها شدم با آگاهی و عرفان
مردن فقط صورت مسئله رو پاک کردنه
یک دلیلی داشته که ما خلاف رود شنا کردیم و این همه بدبختی رو به جون خریدیم شاید اون معنای زندگیمون باشه که بخوایم هنوز براش بجنگیم!
درود.
مردن راه خوبیه نظر من اینه.
خلاف رود شنا کردن انتخاب من نبوده.