.:Milkaan:.

میلکان به معنای داشته، دارایی می باشد

.:Milkaan:.

میلکان به معنای داشته، دارایی می باشد

بازدید و تست

به احتمال زیاد فردا بعد از ظهر میرم شهرستان. آخه پنجشنبه سالگرد فوت پسر دایی هست (یکم اسفند پارسال بود که سه روز زودتر مراسم گرفتن بیفته پنجشنبه) و مزار پسردایی هم نزدیک اونجاست.

یک کار دیگه هم میخوام بکنم. هوا خوب باشه میرم کوه. میخوام تست کنم ببینم چقدر میترسم از بلندی.

هرچند اینجا جایی نیست که برای کارم در نظر گرفتم ولی باز خوبه برای تست.

خودکشی رو میگم.

یک جایی انتخاب کردم که دور از اینجاست. با صخره هایی به بلندای چهارصد پانصد متر. از بچگی با پسردایی ها میرفتیم همین دور و برها و اونجا رو خوب بلدم.

اگر قرار بر خودکشی باشه (الان نه) باید به ترسی که دارم غلبه کنم.

من که قبلاً هم خودکشی کردم و واقعاً ترسی از مردن ندارم. فقط باید این ترس از بلندی رو در خودم بکشم.

پسردایی هام همیشه بهترین دوستانم بودن مخصوصاً وسطی.

قادر به ادامه دادن نیستم

با هر کسی دروغ گفته باشم یا بگم به خودم نمیتونم دروغ بگم یا اینجا دروغ بنویسم.

سیاست این وبلاگ یا وبلاگ هایی که داشتم از پایه این بود که نظرات رو بسته و فقط برای خودم و دلم بنویسم.

حقیقتش هیچ جوره دیگه نمیتونم این زندگی رو ادامه بدم. دیگه نمیتونم این بار سنگین رو به دوش بکشم.

دیگه خسته شدم. از خودم از زندگی از این احساس و از این نفس کشیدن های بیهوده. از این حجم از تنفر.

من حتی خودم رو هم دوست ندارم. از خودم بدم میاد. از خانواده م بدم میاد. از پدر، مادر، برادر و خواهرهام بدم میاد کلاً از هر موجود دو پایی بدم میاد.

ترجیح میدم توسط درنده ترین حیوان تیکه پاره بشم ولی چشمم تو چشم هیچ آدمی نیفته.

از هر چیزی که من رو به زندگی ربط بده بدم میاد و حالم بهم میخوره.

دیگه این قدر این کلاف سردرگم رو زیر و رو کردم که بندهای اون به دور دست و پام پیچیده و قدرت هر تکان خوردنی رو ازم گرفته.

هر کسی هم اومد چیزی گفت و رفت و هیچ کس نفهمید و درک نکرد داره چه بلایی سرت میاد.

دردت رو نمیفهمن هیچ، بلکه بهت میخندن.

آخه کسی که داره تو آتیش میسوزه چطور میتونه درد سوختنش رو به کسی که اصلاً نمیدونه آتیش چیه بفهمونه؟

کسی که همیشه حالش خوب بوده چطور میتونه افسردگی و حس خودکشی رو بفهمه؟

کسی که هیچ یک از اتفاق هایی که واست افتاده رو تجربه نکرده چه میدونه سالها خونه نشستن و ترس از مردم و بیرون رفتن از خونه با هزار ترس و لرز یعنی چی؟

اون چه میدونه از سایه ی خودت یا حتی صدای پای خودت در یک کوچه ی خلوت ترسیدن یعنی چی؟

اون چه میدونه خلاف جریان آب بودن و شنا کردن یعنی چی؟

اون چه میدونه بره بودن در میان هزاران گرگ یعنی چی؟

اون چه میدونه عاشق مرگ بودن و هر شبانه روز هزاران بار درخواست مرگ کردن یعنی چی؟

اون چه میدونه زندگیت و همه ی هست و نیستت شده نصف یه پارکینگ با سقف کوتاه  پر از آت و آشغال که حتی اونجا هم آرامش روحی روانی نداری.

اون چه میدونه که شب یازده دوازده خوابیدن و روز بعد سه و چهار عصر بیدار شدن بی اینکه صبحانه یا نهار خورده باشی یعنی چی.

همش به اون جایی که برای خودکشی در نظر گرفتم فکر میکنم. دیشب تا ساعت ها پس از اینکه دراز کشیدم بهش فکر کردم.

یک روزی باید رها شد.

یک تجربه و توصیه

این تجربه ی شخصی خودم هستش که سالها پیش بهش رسیدم.

تلاش کنید دو تا خط موبایل داشته باشید.

یکی برای خانواده و فامیل و دیگری برای اینترنت و شبکه های اجتماعی و دوستان.

هرگز هم این دو رو با هم قاطی نکنید.

یعنی کسی که دوست شماست، شماره ی اصلی که برای خانواده و فامیل هست رو بهش ندید و برعکس.

اینطوری اگر مشکلی واستون پیش اومد به راحتی شماره ای که برای اینترنت و دوستان بوده رو خاموش یا از دسترس خارج و یا حتی با تماس با اپراتور میتونید بسوزونید و از دور خارج کنید.

سعی کنید شماره ای که برای دوستان و اینترنت و شبکه های اجتماعی میخواید استفاده کنید، ترجیحاً به نام خودتون نباشه. از اینها که تو بازار هست و به نام کسی دیگه فعال هستن. هرچند کمی گرون تره ولی به نظر من ارزش داره.

یک مشکل داره این کار و اون اینکه شاید سیم کارتی که به نام یکی دیگه هست و شما خریداری میکنید، طرف بدونه و بره اون رو سلب امتیاز کنه.

برای این مشکل هم راه حل داریم و اون هم خرید شماره مجازی هستش. هم موقت داره هم دائمی و مختص خودتون.

تو نت سرچ کنید "خرید شماره مجازی" کلی سایت در این مورد پیدا میکنید.

زمین لرزه ترکیه و سوریه

به معنای واقعی کلمه دلم درد اومد از این همه خرابی که در زمین لرزه بامداد امروز در ترکیه و سوریه دیدم.

کلیپ ها رو دیدم و واسشون گریه کردم. برای بدبختی که بهش دچار شدن.

خونه ها خراب، آدم ها کشته و زخمی، همه چیز نابود.

فکرش رو بکن در چند ثانیه، همه ی چیزهایی که این همه سال واسش جون کندی و به خودت زحمت دادی واسه ساختنش خرد و خمیر بشه بریزه زمین.

از ته دل و صمیمانه بهشون تسلیت میگم.

چشمی به هم زدیم...

چشمی به هم زدیم و دنیا گذشت

دنبال هم امروز و فردا گذشت

دل میگه باز دنیا رو از نو بساز

ای دل غافل دیگه از ما گذشت...

دردت را کسی نمیفهمد

کسی درد کسی رو نمیفهمه.

حتی شاید بهت بخندن.

به تو و دردی که داری.

اینه دنیا. همه میخوان تو  رو زبون و نابود شده ببینن.

و باز معده درد

مدتی بود خبری از معده درد نبود.

امروز بعد از ظهر تا غروب چنان معده دردی گرفتم که به چیز خوردن افتادم.

به معنای واقعی کم مونده بود راهی بیمارستان بشم!

از وقتی که قرص های ضدافسردگی رو قطع کرده بودم دیگه معده درد نداشتم تا به امروز.

از غروب تا الان هم همش سکسکه دارم.

پس از مدت ها خندیدم

چند روز پیش که رفتم دکتر، وقتی برگشتم و سر کوچه از ماشین پیاده شدم، کنار مرغ فروشی اونجا یه گربه دیدم.

بعد که نگاه کردم کلی خندیدم.

چشم های اون تا به تا بود.

این قدر با مزه بود.

کولیت عصبی

پس از این همه مدت که روده ها اذیتم می کردن آخرش مجبور شدم باز هم برم دکتر.

اسهال، باد کردن روده ها، صدا دادن روده ها، حس راه رفتن چیزی توی روده ها و درد همیشگی اونها، باد کردن به محض خوردن نخستین لقمه غذا یا پوشیدن شلوار و شورت تنگ یا نشستن بر روی صندلی ماشین یا خونه، تشدید این علائم با استرس و افسردگی و سرما و... همش چیزی هست که هر روز و هر شب باهاش دست و پنجه نرم میکنم. سالهاست باهاش درگیر هستم.

دکتر گفت (و سالها پیش هم دکترهای دیگه گفتن) که کولیت عصبی دارم ولی یادم رفته بود.

 میگفت باید از استرس و اعصاب خوردی و فکر کردن و... دور باشی (تو دلم گفتم آره جون خودت).

به هیچ وجه نباید نخود، لوبیا، عدس و کلاً حبوبات بخوری.

خوردن ترشی و نوشیدن نوشابه هم باید بگذاری کنار.

این اواخر چند بار نوشابه خوردم یک بار کم مونده بود من رو بکشه بس که حالم بد شد.

گفت خرما و زنجبیل و گرمی باید بخوری وگرنه همیشه اذیت میشی.

و خب چون گزینه ی استرس و افسردگی و فکرهای جورواجور هرگز از زندگی من حذف نمیشه، پس همیشه کولیت عصبی با من خواهد بود.

قرص های مبورین، کلیدینیوم سی، مترونیدازول، فاموتیدین و دومپریدون هم تجویز نمودن.

اوضاع خیلی خیته

متاسفانه طی چند سال اخیر اوضاع کشور خیلی بد شده و امسال که بدترین اونها بود و همه بهتر از من که یه آدم ساده و عادی جامعه هستم میدونن چی به چیه.

اونم از اتفاق های دیشب.

من با توجه به وضع منطقه و کشور، آینده ی روشنی رو فعلاً نمیبینم.

منطقه و جهان داره به سوی یک جنگ پیش میره.