-
هیچ...
جمعه 30 دی 1401 23:30
سالهاست که هر روزم شده روز جمعه. هر روزم مثل دیروز و هر روز هم توی این چهاردیواری و هیچی. به معنای واقعی هیچی. دوست دارم همه ی شبانه روز رو بخوابم و بیدار نشم و چشمم تو چشم کسی نیفته. دیدن آدم ها (هر کسی باشه) اذیتم میکنه. وقتی خواب هستی نه گذر زمان رو حس میکنی، نه کسی رو میبینی، نه چیزی میشنوی و نه با کسی حرف میزنی....
-
به وقت جهنم
جمعه 30 دی 1401 20:47
سالهاست به این نتیجه رسیدم که تو جهنم هستم (به شرط وجود داشتن اون). خانواده ی من هم ماموران عذاب من، خصوصاً برادر و مادرم. هیچ راه نجاتی هم نیست و روز به روز این شکنجه ها و دردها و عذاب ها بیشتر و بیشتر میشه. برادر و مادرم هم هر روز عذاب تازه ای در چنته دارن برای من. هیچ اعتقادی هم به خدا و عدالتش ندارم. اگر عادل بود...
-
فکر خام
جمعه 30 دی 1401 11:51
یه زمانی فکر میکردم اگر کار به کار کسی نداشته باشم اونها هم کاری به کار من ندارن. زهی خیال باطل.
-
عاقبت
سهشنبه 27 دی 1401 23:45
-
حال خراب
دوشنبه 26 دی 1401 23:32
دوست دارم این گنجشک هایی که میان توی درخت همسایه از صبح تا غروب میشینن رو بگیرم همه رو تیکه پاره کنم. اینها هیچی نمیخورن؟ خسته نمیشن بس که صبح تا شب اینجا هستن و هی سر و صدا میکنن؟ بشینید ولی خفه خون بگیرید و هیچی نگید.
-
احساس
دوشنبه 26 دی 1401 00:09
در بهار زندگی احساس پیری می کنم با همه آزادگی فکر اسیری می کنم...
-
روز از نو
یکشنبه 25 دی 1401 22:03
پس از حدود ده ماه از قطع کردن و نخوردن داروهای ضد افسردگی، باز برگشتم همون پله ی اولی که بودم. روز از نو روزی از نو.
-
زمستان سخت
شنبه 24 دی 1401 17:48
اینکه دومین ذخایر گاز جهان رو داریم ولی گاز قطع میشه رو میشه با این مقایسه کرد که اروپا بهش میگن قاره سبز ولی بیان آب رو قطع کنن! البته از حق نگذریم که ما مردم ایران در استفاده از هر چیزی درست عمل نمیکنیم. به چشم خودم دیدم کسانی شعله بخاری رو تا آخر زدن بالا و تو خونه با شورت و تی شرت و آستین کوتاه میگردن یا پنجره رو...
-
آرزوی مرگ
جمعه 23 دی 1401 11:16
دیشب به معنای واقعی کلمه و از ته دل برای مرگ خودم (برای هزارمین بار) دعا کردم. من چرا باید این همه درد بکشم از دست این خانواده؟ چرا نمیمیرن از دستشون راحت بشم؟ یا چرا من نمیمیرم راحت بشم؟
-
جهد بسیار بکردم
دوشنبه 19 دی 1401 21:22
-
کاش
دوشنبه 19 دی 1401 18:39
کاش یکی بیاد که با خودش همه ی خوبی ها رو بیاره. حال دل و روح و روانت رو خوب کنه. یکی که حتی اگر توی کفن باشی و رو به گور ببرنت، با دیدنش زنده بشی. ولی کو؟
-
راه فراری نیست...
سهشنبه 14 دی 1400 22:55
سالهاست تو رو درون خودم حس میکنم. با تک تک یاخته های بدنم تو رو حس میکنم. انتخاب من نبودی. دست خودم نبود که تو رو داشته باشم. مثل چی به من چسبیدی. منو رها نکردی. باعث شدی بهترین روزها و ساعت های زندگیم به کابوس تبدیل بشن. باعث شدی درد و رنج رو با همه ی وجودم تجربه کنم. مرگ رو تجربه کنم. همچنین مرگ رو با همه ی وجودم...
-
سرود آفرینش
جمعه 10 دی 1400 23:58
در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم با همه نامهربانان مهربانی کردم همدلی هم آشیانی هم زبانی کردم. بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست. من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام نه شکایت از دو رنگی های یاران کرده ام گرچه شکوه بر زبانم می فشارد...
-
خوبم
جمعه 10 دی 1400 12:02
خوبم، شبیه گلدانی که در کنار پنجره ی یک خرابه به گل های سرخ باغ خیره شده است. خوبم، شبیه کشتی متروکه ای در خشکی که می داند دیگر به آب نمی افتد. خوبم، شبیه گرامافونی که در کنج خانه سال هاست سکوت کرده است.
-
14001010 آدینه
جمعه 10 دی 1400 11:50
گاهی حاضری عزراییل رو ملاقات کرده و اون رو در آغوش بکشی ولی روی نحس کسی رو نبینی. گاهی اون قدر از کسی متنفر هستی که آبِ کل اقیانوس های عالم هم نمیتونه تنفرت رو بشوره ببره. گاهی اون قدر مشتاق مرگ هستی و برات جذاب جلوه میکنه که زندگی نه.
-
باز هم چرا؟
چهارشنبه 24 دی 1399 13:36
چرا کاری میکنید پس از اینکه ازتون متنفر شدم، شب از درد معده تا صبح به خودم پیچ و تاب بخورم و زمین و زمان رو نفرین کنم؟
-
؟
چهارشنبه 24 دی 1399 13:36
چرا بعضیا کاری میکنن ازشون متنفر شیم؟ حتی اگر اون یک نفر، یکی از اعضای خونواده ما باشه!
-
اینطور شدم
سهشنبه 9 دی 1399 23:50
یه مرحله از زندگی هم وجود داره که بهش میگن "بی تفاوتی ناشی از صبر بیش از حد" که دیگه مثل گذشته برای نبودن ها بی قراری نمیکنی و قبول کردی کاری از دستت برنمیاد.
-
فکر کردم کرونا گرفتم
چهارشنبه 19 آذر 1399 10:19
شاید دو هفته ای هست که حالم بده (فکر کنم کمی کمتر از دو هفته). ولی معده دردم بیشتر از دو هفته هست که ادامه داره. معده دردم شده شبانه روزی. چند روزی که کم شده بود ولی امشب بازم بدتر شد. چند شب پیش اصلاً نتونستم بخوابم بس که احساس خفگی میکردم. همین که دراز میکشیدم میگفتم الانه که خفه شم. با خودم گفتم کرونا گرفتم! ولی چه...
-
دوباره
دوشنبه 17 آذر 1399 20:48
پس از سال ها و پس از روی دادن یک سری اتفاقات که منجر به بستن وبلاگم شد (خودم بستمش)، دوباره برگشتم اینجا. البته نه اینکه همیشه اینجا بنویسم. بلکه گاهی اینجا خواهم نوشت. سرعت باز شدن بلاگ اسکای خیلی خوب هست و حتی با فـیــلــرشــکــن هم سرعت بالایی داره و این یک مزیت هست. فقط نمیدونم چرا هیچ عکسی رو تو سایت پیکوفایل...
-
تست وبلاگ
دوشنبه 17 آذر 1399 20:21
تست می کنیم.